قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و سی و چهارم
زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
توی اتاق خواب خانهباغ نشسته بودم و انتظار میکشیدم. هردو عکسی که از عزیزانم داشتم روی پایم بود و زیر نور کمرنگ چراغنفتی مدتی طولانی به آنها خیره ماندم.
هنوز ایرج و فریدون را هم دوست داشتم، هرچند از آنها دلگیر بودم، مخصوصاً از ایرج که یک عمر برایم برادری مهربان بود و هیچچیز کم نگذاشته بود.
نفس عمیقی کشیدم و عکسها را توی جیبم گذاشتم. دلم میخواست نزدیکم باشند