قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و بیست و پنجم
زمان ارسال : ۱۲۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
ضربان قلبم طوری بالا بود که صدای کوبش تندش را میشنیدم.
وقتی از دیوار پایین پریدیم، برگشتم و نگاهی به خانهی بزرگ متروکه انداختم که با پنجرههای خاموش پشت سرمان دیده میشد.
راحت وارد آنجا شده بودیم، دیوارها کوتاه بودند و بالا رفتن حتی برای من آسان.
تا کنار دیوار حیاط رکن دو بیصدا و آهسته رفتیم. دیوارش از این خانه بلندتر بود و روی آن هم چند ردیف سیم
فاطمه
10وای نفس تو سینم حبس شده انگار منم اونجام خدایاا موفق بشن🥺🫣