حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هشتاد
زمان ارسال : ۱۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
خنده ریزش را از تکان خوردن شانه هایش حس می کنم.
-ای پدر صلواتی. یه دم نوش برام بریز و تعریف کن ببینم چطور دلت رو برد؟
از دم نوش جوشیده برایش یک لیوان می ریزم. بوی خوش وعجیبی دارد.
لبوان را به دست داده، روی کاناپه کهنه می نشینم:
-اولین بار توی یه تصادف جونم رو نجات داد. بعد هم معلوم شد با سیاوش دوسته. نرم نرمک توی دلم جا باز کرد، ولی بابا من می ترسم دل به