حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت هشتاد
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
خنده ریزش را از تکان خوردن شانه هایش حس می کنم.
-ای پدر صلواتی. یه دم نوش برام بریز و تعریف کن ببینم چطور دلت رو برد؟
از دم نوش جوشیده برایش یک لیوان می ریزم. بوی خوش وعجیبی دارد.
لبوان را به دست داده، روی کاناپه کهنه می نشینم:
-اولین بار توی یه تصادف جونم رو نجات داد. بعد هم معلوم شد با سیاوش دوسته. نرم نرمک توی دلم جا باز کرد، ولی بابا من می ترسم دل به
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.