پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۲۷۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

پس از اینکه همه شام خوردیم و روی مبل‌‌ها ولو شدیم، خاله سیما با اخمی ظریف پرسید:
ـ شما دو تا پسر کی می‌‌خواین زن بگیرین؟ موهای سفید دارم رو سرتون می‌‌بینم.
حسین سرش را کمی کج کرد و با خنده‌‌ای کوتاه‌‌ گفت:
ـ سیما خانم نگین تو رو خدا! ما بیست و هفت سال بیشتر نداریم. اولِ جوونیمونه.
حامد به مبل تکیه داد. پا روی پا انداخت و با لحنی راحت گفت:
ـ حسین خودش کسی رو دوست داره...

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.