عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۲۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
پس از اینکه همه شام خوردیم و روی مبلها ولو شدیم، خاله سیما با اخمی ظریف پرسید:
ـ شما دو تا پسر کی میخواین زن بگیرین؟ موهای سفید دارم رو سرتون میبینم.
حسین سرش را کمی کج کرد و با خندهای کوتاه گفت:
ـ سیما خانم نگین تو رو خدا! ما بیست و هفت سال بیشتر نداریم. اولِ جوونیمونه.
حامد به مبل تکیه داد. پا روی پا انداخت و با لحنی راحت گفت:
ـ حسین خودش کسی رو دوست داره...