پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۲۷۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

یک ساعت بود بچه‌‌ها گم شده بودند و من و حامد مثل بی‌‌عرضه‌‌ها توی باغ وحش دور خودمان می‌‌چرخیدیم. حامد از من جدا شد و دوباره به گشتن ادامه داد. برخاستم و خودم را به نیمکتی رساندم. نمی‌‌دانم چقدر گذشته بود که گوشی‌‌ام زنگ خورد. حامد پشت خط بود. گوشی را با نومیدی جواب دادم و صدای حامد را شنیدم:
ـ مهسا پیداشون کردم!
چشمانم از خوشحالی برق زد. به شدت از نیمکت برخاستم و پرسیدم:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسییی راضیه جونم 😘😘😘

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خواهش می کنم نازم 😘💙💛

    ۸ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عالیه ممنون راضیه⚘🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خواهش می‌کنم خوشگلم 😍❤⚘

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.