پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۷۱ روز پیش

ستار پس از اینکه یک فنجان چای در پذیرایی نوشید محترمانه از شاهرخ اجازه خواست کمی با دخترش تنها باشد. شاهرخ نارضایتی‌‌اش از این دیدار دونفره را در دل مخفی ساخت و با صدای بلند و لحنی شاد گفت:

ـ هر چقدر دوست داری با دخترت حرف بزن و رفع دلتنگی کن. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید