پارت پنجاه و یکم :

انگشتشو گرفت جلوی صورتش و گفت :
- هیس...
به در تکیه داد و دستپاچه از توی کیفش یه چیزی مثل ناخن گیر بیرون اورد و تیزی کوچیکشو به سمتم گرفت.
ترسیده به چشمام نگاه کرد و مضطرب گفت:
- ببخشید... ببخشید... بخدا ببخشید.
از این حالت عجیب و غریبش جا خوردم و گفتم:
- چته؟ این کارها برای چیه؟
پیشونیش عرق کرده بود و ترس تو چشماش مشخص بود
- کاش یکساعت پیش دستم میشکست جواب تماس فلور

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی حانیا جونم💋❤️

    ۸ ماه پیش
  • آمینا

    20

    ماتیلدا خوب از دست عزرائیل در میریا😅

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.