پارت هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۴۵ روز پیش

الکس سر تکان داد و هر دو دستش را بلند کرد دیواری شفاف میان آن ها و فرازمینی‌ها ایجاد کرد تا آن دو صدایشان را نشوند. به ریچارد و اریکا گفت:

-

- من خوزه رو با خودم می‌برم، فعلا این دوتا همینجا اسیر لوح‌ها میمونن تا من برگردم و بهتره مر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید