بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت هشتاد و چهارم
زمان ارسال : ۱۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
-من دوستئی با شما ندارم آقا. سفر به سلامت.
منتظر نماند علیرضا حرفی بزند. گوشی را روی دستگاه گذاشت. شاید به خاطر اینکه همزمان با اتمام جملهاش در باز شد و امیرطاها داخل آمد.
نگاهشان به هم چسبید! از نوع نگاه امیرطاها خواند چیزی از حرفهایش شنیده است. اجازه نداد بیشتر بگذرد و مغزش مالیخولیایی شود. بلند شد و با لبخند گفت:
-سلام عشقم، زود اومدی!
در حالیکه مستقیم