پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۹۹ روز پیش

آقا خشایار آن شب بدجوری توی فکر بود، کمتر حرف می‌زد و همین موجب شد ناراحتی زهره خانم که چند روزی بود با او سر سنگین تا می‌کرد، تشدید شود. او معمولا آدمی نبود که در مورد کار حرفی با خانواده بزند اما ناراحتی‌ آن شبش عمیق بود و سر سفره به چشم می‌آمد، وق ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید