پارت پنجاه و یکم :

ضربان قلبم تند شد. انتظار شنیدن چنین سوالی را نداشتم.
هاج و واج نگاهش کردم، پلک زدن فراموشم شد و اصلاً نمی‌دانستم چه واکنشی باید از خودم نشان بدهم.
حنا با این سوالات علناً کیش و ماتم کرده بود و برای باختنم حرکتی را زده بود که هیچ شطرنج بازی در چند حرکت نتوانسته بود حریفش را چنین مغلوب خودش کند.
ذهنم چنان مرا بی‌کس و تنها گذاشته بود که هرچقدر می‌اندیشیدم که چه بگویم و چه عکس‌

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.