پارت شصت و هشتم :

نگاهم ناخواسته محمد را تا مسیری که از اتاق خارج شد ،دنبال کرد سپس رو به مادرم کردم ،مادر حسابی عصبانی بود ،چینی روی بینی اش انداخت و آرام غر زد :
_ سوگل خیلی این بچه رو اذیت می کنی.
با اخم گفتم :
_ شاید بهتره تو هر چیزی دخالتش ندی ،براش سوء تفاهم پیش میاد.
مادرم مکث کوتاهی کرد و سرش را پایین انداخت .هنوز عصبانی به نظر می رسید ،اما به نظر می آمد، ملاحظه بیماریم را می کند و چیزی نم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.