عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و هفتم :
فصل 15
از ساعتی قبل به خانهی دایی مسعود آمده بودم تا در مورد موضوع مهمی با من صحبت کند. من که تصور میکردم موضوع مربوط به او و خاله سیماست با لحنی دلسوزانه گفتم:
ـ دایی میدونم خاله سیما پیشنهاد ازدواجتو قبول نکرده. اصلاً خودتو ناراحت نکن. خودم برات یه خانم خوب پیدا میکنم.
دایی سینی چای را مقابلم گذاشت و با لبخند گفت:
ـ نه دایی جون. به خاطر اون موضوع نخواستم بیای ای
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
راضیه نعمتی | نویسنده رمان
آره عزیزم. مهسا مورد تهمت واقع شده و دایی حسامم فعلا تحت تاثیر حرفای زنشه 🙏❤
۱۰ ماه پیشاسرا
30متاسفانه آدمهای زیادی مثل زهره هستن
۱۱ ماه پیشراضیه نعمتی | نویسنده رمان
دقیقا. زهره شخصیتی هست که با بد نشون دادن دختر خواهرشوهرش تلاش داره توجه شوهرش رو از اون بگیره.
۱۱ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 10مرسی راضیه جونم عالی بود ❤️دلم برای مهسا میسوزه از دایی حسامشم بدم آمد که حتی اجازه نداد مهسا حرف بزن😡🤐