پارت صد و نود و هفتم

زمان ارسال : ۲۰۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

نمی‌گذارم ننه برای بدرقه‌ام به ترمینال بیاید. همراه آیدین به ترمینال می‌روم و اتوبوس ساعت بیست و یک را سوار می‌شوم. به مامان نمی‌گویم که یک روز زودتر برمی‌گردم تا فردا صبح بابا را زابراه نکند.
فردا که به خانه برسم تنها چند ساعت برای استراحت وقت دارم. باید بلافاصله به خانه‌ی خودم بروم تا شروع به جمع کردن اثاثم بکنم. امیرحسین دیروز پیام داده و گفته بود که صبح شنبه با صاحبخانه قرار

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ناشناس

    10

    خودمونیم صدراهم پرروئه

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زیاااااد😅😊😊😊😊

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    به سرعت دارید به ما میرسیدا😁❤️❤️

    ۶ ماه پیش
  • زهره

    00

    سلام رمان هاتون رو دوست دارم هرچه تا الان خوندم قوی بوده وداستان جالبی داشته، ممنون از زحمات همگی

    ۷ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    سلام عزیزم. به مهر خوندید.🥰

    ۷ ماه پیش
  • سیتا

    00

    خوب مگه آوا گفته بود که برمیگرده که صدار بدونه و بره دنبالش

    ۷ ماه پیش
  • Zahra.s

    40

    منم انتظار داشتم صدرا اونجا باشه😂

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    10

    وای که آواچقدرکارداره۰🙏💋

    ۷ ماه پیش
  • Aa

    10

    👏🌹

    ۷ ماه پیش
  • یانا

    00

    آوا میدونه میخواد چیکارکنه. در ضمن حالا نوبت آواست تا صدرا را بیشتر به خودش جذب کنه اینه ...

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.