تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهل
زمان ارسال : ۱۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 14 دقیقه
بدون اینکه نگاهم کند سر تکان داد و با صدای آرامتری جواب داد:
- بهت گفتم نیم ساعت دیگه اینجا باش... .
با عجله میان کلامش پریدم:
- بخدا خوردم به ترافیک که دیر شد!
نگاهم کرد، نگاهی که تا عمق وجودم را رصد میکرد انگار.
آب دهانم را نامحسوس فرو دادم و هزار صلوات نذر کردم تا آن چیزی که در ذهن من است را به زبان نیاورد!
سرش را چندین بار به چپ و راست تکان داد و با چشمهای تنگ شده