هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت صد و چهارم
زمان ارسال : ۸۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
از شهر خارج شدند و مسیر بیراههای را در پیش گرفتند که ظاهرا مهران به خوبی میشناختش.
_باید بهم بگی تانیا! نشونم بدی که اون لعنتی رو کجا قایم کردی. میدونی که هیچکی خبر نداره تو این جهنمی. به زودی مثل مادر و اون پدرت به درک واصل میشی بدون اینکه برای کسی مهم باشه!
تن تانیا با شنیدن نام پدرش منقبض شد و مردمکهای ترسانش در حدقه چرخید. مهران پوزخند زد.
_خبر نداشتی. نه؟ فکر میکر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.