گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و شصت و هفتم
زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
پیراهنم را سر جالباسی پشت در اتاقش آویزان کردم و او که متوجهی خروج من از حمام شده بود، همانطور که چمدان بزرگ و سنگینش را از داخل کمد بیرون میکشید، با تحکم گفت:
-زود بپوش که راه بیفتیم. حوصلهی ترافیک رو ندارم.
حتی نمیخواست منتظر بماند پدر و مادرش از خواب بیدار شوند و با آنها هم خداحافظی کنیم.
خدا را شکر من شب قبل با مامان و بابا و مریم خداحافظی مفصلی کردم. وگرنه با این ا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.