پارت صد و شصت و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

پیراهنم را سر جالباسی پشت در اتاقش آویزان کردم و او که متوجه‌ی خروج من از حمام شده بود، همان‌طور که چمدان بزرگ و سنگینش را از داخل کمد بیرون می‌کشید، با تحکم گفت:
-زود بپوش که راه بیفتیم. حوصله‌ی ترافیک رو ندارم.
حتی نمی‌خواست منتظر بماند پدر و مادرش از خواب بیدار شوند و با آن‌ها هم خداحافظی کنیم.
خدا را شکر من شب قبل با مامان و بابا و مریم خداحافظی مفصلی کردم. وگرنه با این ا

743
87,271 تعداد بازدید
276 تعداد نظر
290 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید