گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
واردِ حیاطِ بیمارستان که شدیم، چشمم به امیرعلی خورد. ماشینش را نزدیک در ورودی بیمارستان پارک کرد و پیاده شد. هنوز در نگاهش شرمساری موج میزد، اما در کنارِ آن امواجی از امیدواری را هم شاهد بودم.
یعنی جدی جدی آنقدر احمق بود که امید داشت بعد از آن کاری که با من کرد، ببخشمش و حتی عاشقش شوم؟!
در عقب را باز کرد و مثلاً جنتلمنانه عقب کشید و سر به زیر انداخت. هرکس او را نمیشناخت، فکر می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.