پارت سی و هشتم :



خودم نباید از اول می‌رفتم دنبال این پرونده. باید خیلی کارها رو نمی‌کردم.
سرپرستار در رو باز کرد و با داد گفت:
-واقعا انقدر برای آدمای این اتاق درکش سخته که اینجا بیمارستانه نه چاله میدون؟ برید بیرون، اصلا لازم نیست کسی پیشش بمونه.
بعد برگشت سمت من و با دیدنم اخمی کرد و به طرفم اومد:
-واقعا درکتون نمی‌کنم. مریضی که انقدر زخمش عمیقه پا می‌شه که این طوری زخمش خونریز

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ریحانه هاشمی نسب

    00

    عالیههههه

    ۶ ماه پیش
  • لیلی

    01

    پندارشبیه همه چی هست جز خان😆

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه سلیمی

    00

    واقعآ تااینجا عالی بود

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    00

    مرگ مادر بزرگ خیلی سخته😥خسته نباشید زیبا بود🌹

    ۹ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    مرسی عزیزم❤️

    ۹ ماه پیش
  • زهرا

    00

    اخی🖤🥲 سادیسم داره این پسره امیر علی امیدوارم این دختره شیوا گورشو گم کنه شوم بدقدم کلا اون روستا با تمام اهالیش نحس بودن

    ۹ ماه پیش
  • روژان کاردان | نویسنده رمان

    🩵🙏🏻

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.