شدو به قلم ملیکا کمانی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۱۷۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
خون خونش را میخورد و از ته دل دوست داشت بگوید« وقتی جلو من با اون حرومزاده حرف میزنی، دیگه نمیشه سرک کشیدن تو زندگیت» اما از ترس اینکه نکند دیگر مقابلش راحت نباشد لب بست و تنها نفس بیرون داد. نفسی که صدای بلندش به تپش فهماند چقدر کلافه است و دختر ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
همتا
00دلم ازین مامان بزرگا خواست😂😂