پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

به محض اینکه تماس برقرار شد با صدایی مضطرب و لرزان گفتم:
ـ الو دایی!
دایی جواب داد:
ـ سلام مهسا. خوبی؟ همین الآن ذکر خیرت بود!
با لحنی پر از دلهره و تشویش گفتم:
ـ دایی من و حامد گیر افتادیم. زود بیا به دادمون برس.
لحن دایی به نگرانی نشست:
ـ چی داری می‌‌گی مهسا؟ چی شده؟
ـ بعداً می‌‌گم. تو رو خدا زود خودتو برسون.
ـ کجایید الآن؟
ـ الآن لوکیشن می‌‌فرستم.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ماهرخ

    00

    چرابه دایی مسعودش زنگ نمیزنه ک زن دایی حسامشم شاکی نشه !!!!!

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    وزن دایی مسعود بالاست و تو این‌طور مواقع کنده.

    ۹ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    جون حامد عصبانی میشود😈😁😍

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.