پارت بیست و سوم :

به اتاق خاله سیما برگشتم و از فرناز خواستم اجازه‌‌ی ملینا را از معلمش بگیرد. سپهری همان‌‌جا بود که اجازه‌‌ی او را داد و دقایقی بعد ملینا در حالی‌‌که با کنجکاوی به اتاق خاله سیما سرک می‌‌کشید همراه سامان آموزشگاه را ترک کردند. کمی بعد خاله سیما را با ماشین خودش به خانه رساندم و دوباره آموزشگاه برگشتم. تا عصر سر من و فرناز حسابی شلوغ بود تا اینکه بالاخره آموزشگاه تعطیل شد و در را قفل

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عالی

    00

    عالی

    ۱۱ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏⚘

    ۱۱ ماه پیش
  • pppppppp

    ۲۲ ساله 00

    واقعا که😐

    ۱۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    خیلی قشنگ بود مرسی ❤️❤️

    ۱۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏💞⚘

    ۱۲ ماه پیش
  • اسرا

    10

    کاظم چکارکرده عالیه خانم نعمتی

    ۱۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تو پارتای بعدی مشخص می‌شه عزیزم 🙏⚘

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.