پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۲۹۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

روز بعد خاله سیما آماده شد تا برای بدرقه‌‌ی حامد فرودگاه رود اما با دیدن من که گوشه‌‌ی اتاق کز کرده توی خودم رفته بودم، تعجب در نگاهش نشست:
ـ نمی‌‌خوای فرودگاه بیای؟
نگاه بی‌‌تفاوتی که پشت آن غم بزرگی پنهان بود به او انداختم و با سر پاسخ منفی دادم. خاله که معنی رفتارم را درک نمی‌‌کرد نگاه از من برگرفت و از اتاق بیرون آمد اما لحظه‌‌ی آخر برگشت و گفت:
ـ مهسا نمی‌‌خوام زو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پارسا

    00

    خوبه

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    30

    واقعاحامدعاشق شده یاکلکی داره عالیه خانمی

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😉😍

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.