قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۱۶۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فریدون که داشت وسط هال راه میرفت، ایستاد و عصبی چرخید رو به من، داد زد:
- یعنی تو حالیت نیست با این کارهات داری آبروی یه خونواده رو میبری؟
بلندتر از او فریاد کشیدم:
- تو خودت رو بکش کنار آبروت نره ولی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم گلی
10چقدر آدم ها زود هم رنگ عوض میکنند وهم زود دیگران رو قضاوت ،مثل فریدون ،خیلی داستان هیجانی شده ،ممنونم فرناز جان