پارت هشتاد و پنجم

زمان ارسال : ۱۰۶ روز پیش



فریدون که داشت وسط هال راه می‌رفت، ایستاد و عصبی چرخید رو به من، داد زد:

- یعنی تو حالیت نیست با این کارهات داری آبروی یه خونواده رو می‌بری؟


بلندتر از او فریاد کشیدم:

- تو خودت رو بکش کنار آبروت نره ولی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید