پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۲۹۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

حامی این بار گوشش را پیچاند: شیرین زبون شدی ملوسک؟
_ آی.. آی. ول کن. َکندی گوشمو.
_ حقته. تلافی نامهربونیاته. می دونی که اهل تلافیم... اونم بدجور.
وصال با اخم گوشش را ماساژ داد: بله مطلعم. شما ثابت شده ای دکی.
و با اشاره به شاخه گل پرسید: مال منه؟
حامی شاخه گل را جلویش گرفت: اگه قابل بدونی.
گل را گرفت و بویید: مرسی.
_ خواهش.
_ چرا وایستادی دکی. بفرما بشین.
حامی به طرز

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    وصالم کم شیطون نیس دامیار این دوتارواینجوری ببینه چه شود

    ۱۰ ماه پیش
  • رویا ملکی نسب | نویسنده رمان

    این دوتا رو خدا هم حریف نمیشه.

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.