پارت پنجاه :

قفل در را که باز کردم، با چراغ‌های روشن روبه‌رو شدم؛ تعجب کردم. با تردید گفتم:

- احمد تویی؟

صدایی از آشپزخانه آمد و بویی که تازه به مشامم رسید. ریش‌هایش دوباره بلند شده بودند و به نظرم فریم عینکش را عوض کرده بود؛ گرد و دور مشکی بود و لک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.