پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۳۱۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه

سلول به سلول تنم از وحشت می لرزید و دندون هام آشکارا بهم دیگه میخورد.
مرد جوونی که از لباس هاش مشخص بود عربه، همزمان که دود قلیون و از دهنش بیرون فرستاد ، دستش و بالا آورد و گوشواره ای از انگشتاش آویزون شد و با خنده سرش و به چپ و راست تکون داد!
با دیدن طرح گوشواره ، قلب منم آویزون شد!
با بهت به تکون های آروم گوشواره چشم دوخته بودم و ضربان قلبم یکی در میون میزد!
زن چاق جلو رفت و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • غزل

    10

    خیلی خوبه

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    بیچاره بلور دلشو به چه کسی ام خوش کرده ،یه جورایی خودشو از چاله به چاه انداخته ،دمت گرم نویسنده جان

    ۱۰ ماه پیش
  • سمیرا

    00

    عالی،ولی مزداچرا انقد دخترباز و بی عاره

    ۱۰ ماه پیش
  • آستاتیرا عزتیان | نویسنده رمان

    دیگه اخلاقش اینطوریه از ما هم کاری ساخته نیست :))😅

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.