شراب و خون به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۳۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه
سلول به سلول تنم از وحشت می لرزید و دندون هام آشکارا بهم دیگه میخورد.
مرد جوونی که از لباس هاش مشخص بود عربه، همزمان که دود قلیون و از دهنش بیرون فرستاد ، دستش و بالا آورد و گوشواره ای از انگشتاش آویزون شد و با خنده سرش و به چپ و راست تکون داد!
با دیدن طرح گوشواره ، قلب منم آویزون شد!
با بهت به تکون های آروم گوشواره چشم دوخته بودم و ضربان قلبم یکی در میون میزد!
زن چاق جلو رفت و
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
غزل
10خیلی خوبه