متهم ردیف چهارم به قلم فاطمه علی آبادی
پارت چهل و هفتم :
تنها به لبخندی کفایت کردم. به سمت سالن سمت چپ و رختکن آقایان که جایی انتهایش قرار داشت رفتم. زنی میانسال و مو مصری در راهرو رفت و آمد میکرد؛ بهم که رسید خندید و دست تکان داد. دستانم را در جیبهایم فرو کردم و گفتم:
- امروز چهطوری فتانه؟
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
متاسفانه به خاطر کندی سرعت اینترنت، پارت به صورت کامل بارگذاری نشد. لطفا پارت را مجدد بارگذاری کنید
بارگذاری مجدد پارتبا تشکر از صبر و شکیبایی شما
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۸۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
خوشحالم خوشت اومده
دلنیا
00یعنی من قربونت برم ممنون چرا انقدر برخورد خودت ورمانت عالی که عذاب وجدان میگیرم بعضی وقتا دیرمیرسم خیلی خیلی ازت ممنونم که انقدرقشنگ رمان رونوشتی نمیزارمم قربونم بری خودم همه جوره قربونت میرم🥺❤️
۹ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
خدا نکنه آخه دختر خوشگل🤩🤩🤩❤❤❤😘😘😘 بمونی برام همیشه😘😘😘❤❤❤❤ فدای سرت، همین که هر وقت میتونی میای، ذوقمرگ میشم😁😁 بدون اغراق و با اینکه ندیدمت، بینهایت دوست دارم🤩🤩🤩🤩
۹ ماه پیشدلنیا
00توعشق منی میدونم از دوس داشتن زیاد اینکارو باهام میکنی واسه این رمان راهی تیمارستان بشم 😂😂😂😂فدااات بشم انقدر عزیزی❤️😘
۹ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
خدا نکنهههه🤣🤣🤣 قربونت عزیزدلم🤩🤩🤩😘😘😘❤❤❤
۹ ماه پیشRonika
00دختره چ سلیطه بازی دراورد حالا ک باعث شد دوستیشون بهم بخوره خوب شد ارش کشتش انگار خوب میشناختتش😂😐
۹ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
آره، از اون سلیطههاست😒😒 بریم دست آرش رو ببوسیم🤣🤣🤣🤣
۹ ماه پیشدلنیا
00پس این ارزو خانم سلیطه تشریف داشتن بله بله حیف سعیدجونیم احمدم که هیچ بی برو برگشت یکی زد ب رفیقش عوضی کلافاطمه جون خدانکنه واسه چیزی حاشیه بری انقدر که رکی😂😂😂😂
۹ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
اندر مشکل هم اسم بودن نویسنده و شخصیت داستان🤣🤣🤣🤣 الآن من رکم یا فاطمهی سعید؟🤪🤪🤪
۹ ماه پیشنری
00خواهش میکنم عزیزم❤️❤️وظیفه بوده . تو برای ما این رمان زیبارو مینویسی و ما تنها کاری که میتونیم برای تشکر ازت بکنیم اینه که نظر بزاریم❤️🥰فقط شرمنده من یه چند وقت مشکل برام پیش اومدنتونستم پیام بزارم😔
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
لطفت بوده قربونت برم😍❤بزرگترین کاری که میکنید همین نظر دادنه.وقتی میام میبینم پیامتون رو،خستگیهام پر میزنن🤧😘❤دشمنت شرمنده،فدای سرت.یه دنیا ممنون که وسط این همه شلوغیهات،بازم بهم سر زدی❤
۹ ماه پیشزهرا
00خواهش میکنم 😍😘
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
قربونت برم زیبا😘😘🤩🤩
۱۰ ماه پیشپرنیا
00وا احمد چقد قدرنشناس شد یهو؟؟؟بخاطر حرفی هم ک کامل نگفتش آرزو ،آرزو هم ک یجوری رفتار کرد ک انگار بهش چی گفت !!!
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
احمد کلاً عجوله. ندیدی چه سریع از ریحانه گذشت احمق😒😒. حالا شاید تحت شرایطی یه خبطی کرده بوده. حالا هم نوبت سعید شده. مادر پیرش رو ول کرده، بیست و چهاری با این دخترهی ایکبیری میپره بیشعور🤬🤬
۱۰ ماه پیشهانا
00هر ادمی از اول بد نیست فک کنم ارزو کمبود توجه داشته و ضربه و طبعیتا رو رفتارش در تاثیر داره من برعکس ارزو دوست دارم شاید باید تو شرایط بهتری زندگی میکرد تا ادم بهتری باشه
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
دقیقاً همینه. آدم تا جای کسی نباشه، نمیتونه اونو قضاوت کنه😔😔😔😚😚😚😙😙😙
۱۰ ماه پیش؟
00سلام ممنون از قلمتون نویسنده ی عزیزم
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
قربونت برم من که عزیزدلم🤩🤩🤩😍😍😍😍😘😗😗😘
۱۰ ماه پیشبرازنده
00احمد خیلی خره که بدون اینکه حرف رفیقشم گوش بده تصمیم میگیره نمک دون شکنه 😡
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
آره، عوضی😒😒 یعنی واقعاً میره از پیشش؟ سعید سر عذاب وجدان کارهای احمد اومده سراغ شادی؟ آخه به اون چه؟🤔🤔
۱۰ ماه پیشآمینا
00سلام خانم دکتر.نگرانت شده بودم الان اومدم کامنت بدم کجایی نیستی دلمون تنگ شده.بعد دیدم پارت گذاشتی من متوجه نشده بودم چون امروز سرم شلوغ بود نرسیدم نگاه کنم. خوشحال شدم دیدم پارت داریم از متهم🥰
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
سلام به روی ماهت دلبرکم😍😍😍❤❤❤. الهی عزیزدلم🤩🤩🤩 خسته نباشی کههه🤩🤩🤩❤❤❤ من بیشتر خوشحال شدم دیدم نظر دادی آمینا جان خوشگلم🤩🤩🤩❤❤❤❤😍😍😍😘😘😘
۱۰ ماه پیشآمینا
00اگه نیومدم بهت سربزنم چون درگیر بردیای دل شکسته ی نیلوفربودم.چون درگیر معین بخت برگشته ی آزاده بودم.الان هم فکرم درگیر سعیدِ مادرمرده شد🥺🥺🥺🤒🤕
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
خدا نگذره از ما سه تا🤣🤣🤣🤣 بدبختی دستمون هم تو یه کاسهست🤣🤣🤣🤣 قربونت برم که بار سعید منم گذاشتی رو دوش خستهات🤪🤪❤❤❤🤩🤩🤩😍😍😍😘😘😘
۱۰ ماه پیشآمینا
10واقعا چه سلیطه ای بودآرزو.بیچاره سعیدچیزی نگفت اینجوری دوتا رفیق رو باهم دعوا انداخت.از عمداینکار روکرد.این آرزو کلا باهمه مشکل داشته با کتایون و شادی وسعید.واقعا یه زن میتونه برادر رو از برادر جداکنه
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
آره. آدم کینهتوز و دو به هم زنی بوده خدانیامرز😁😁
۱۰ ماه پیشمریم گلی
00واقعا چقدر بعضی ها به راحتی آب خوردن حرمت ها رو زیر پا میذارن ،یکیش احمد با اون عشق اساطیریش ،ممنونم فاطمه جون
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
قربونت بدم عزیزدلم😘😘😘😍😍😍❤❤❤ آره واقعاً. احمق فعلاً با آدم و عالم لج کرده😕😕 مخش رو شست و شو دادن مرتیکه😒😒😒
۱۰ ماه پیشمحدثه
00پر قدرت پیشبرو امیدت به خدا
۱۰ ماه پیشفاطمه علی آبادی | نویسنده رمان
الهی قربونت برم من کهههه🤩🤩🤩❤❤❤ مرسی که دوباره برام پیام گذاشتی عزیزدلم🤩🤩🤩❤❤❤ بهترینها رو برات آرزو دارم قشنگم❤❤❤❤😘😘😘😘😘
۱۰ ماه پیش
حنانه
00پارتای بی شادی حال نمیده