پارت چهل و هفتم :

تنها به لبخندی کفایت کردم. به سمت سالن سمت چپ و رخت‌کن آقایان که جایی انتهایش قرار داشت رفتم. زنی میانسال و مو مصری در راهرو رفت و آمد می‌کرد؛ بهم که رسید خندید و دست تکان داد. دستانم را در جیب‌هایم فرو کردم و گفتم:

- امروز چه‌طوری فتانه؟

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.