پارت نوزده

زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش

شاگرد نوجوان با توپ پر مقابلش قد علم کرده و همچون محتسبی که درست هنگام جرم مچ‌گیری کند، نگاهش را به صورت مستور در زیر روبنده دوخت.
- من... من... .
از ترس می‌لرزید؛ می‌لرزید و مختار فاتحانه به مزاحم همیشگی‌شان چشم دوخته بود.
آن روز هم مثل روزهای دیگر آمده بود مخفیانه برادر را ببیند و بیش از دیده شدن بگریزد اما چشم تیزبین مختار ماه‌منیر را شناخت و بوی آشنایش او را تا پای حجره شنا

86
12,283 تعداد بازدید
8 تعداد نظر
23 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید