پارت هشتم

زمان ارسال : ۱۲۶ روز پیش

پیرمرد را با قصه‌ها و غصه‌هایش تنها گذاشت و از اطاق خارج شد و پیرمرد ماند و درد رسیدگی به عرایض بی‌پاسخش.

از هول فراخوانی میرپنج شصت پا در چشمش می‌رفت. بی‌توجه به پایینی‌هایی که از مقابلش می‌گذشتند و تا کمرخم می‌شدند و «یاور سلامت باد» به اندا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید