پارت هشتم

زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

پیرمرد را با قصه‌ها و غصه‌هایش تنها گذاشت و از اطاق خارج شد و پیرمرد ماند و درد رسیدگی به عرایض بی‌پاسخش.
از هول فراخوانی میرپنج شصت پا در چشمش می‌رفت. بی‌توجه به پایینی‌هایی که از مقابلش می‌گذشتند و تا کمرخم می‌شدند و «یاور سلامت باد» به اندام مبارکش می‌بستند، بادی به غبغب می‌انداخت و راهروی طویل ژاندارمری را طی می‌کرد.
قد بلند بود و ورزیده اندام؛ با هر گامی که بر می‌داش

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.