طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت چهارم
زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
ماهمنیر طبق عادت مألوف چادر را درون مشت گرفت و تلاش کرد لحن هیجانزدهاش را هنگام کلام کنترل کند اما موفق نشد.
- خدا از بزرگی کمتون نکنه میرزا مظفّر. برادری کردین در حقّم.
میرزا مظفّر برادرانه لبخند زد و گرمای لبخندش به جان ماهمنیر نفوذ کرد. ماهمنیر لب گزید و هر آنچه در سرش جولان میداد، روی زبان نشاند:
-رفتار تلخ کرمعلی رو به شیرینی کام امروزتون ببخشید.
-خدا ببخشه.
احمدیان
00خوب فعلآ تااینجا