ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت هفتاد و یکم
زمان ارسال : ۱۰۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
فصل 33
روز عمل فرا رسیده بود. عباس روی تخت نشسته بود و نگران عملش به نظر میرسید. به لباس عمل در تنش نگاهی انداخت و دنباله نگاهش را متوجه بهار کرد که دستانش را در میان دستان نرم و گرمش گرفته و روحیهاش میداد:
ـ وقتی خوب شدی میریم دنبال خونه. یه خونه خوشگل میخریم و زودم میریم سر زندگیمون.
عباس لبخند کوچکی زد و گفت:
ـ بابا ول کن این حرفارو. استرس داره خفمون
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
بهاره جان ممنون از محبتت❤ مرسی تو این مدت برام نظر گذاشتی. این داستان رو من خیلی جوون بودم نوشتم. مسائل و مشکلات جامعه ذهنم رو درگیر کرده بود و تصمیم گرفتم در موردشون بنویسم. اون موقع عباس راننده آژان
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
آژانس بود. برای اینکه داستان رو به روز کنم راننده اسنپ شد. عمل زیبایی ام مثل الان انقدر زیاد نبود. سعی کردم تطبیق بدم. سن ازدواجم الان خیلی بالاتر رفته🙂
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
در مورد بچه دار شدنشون فکر نکردم ولی شما میتونید آیندهشون رو خودتون مجسم کنید🥰 ببخشید اگه کم و کسری داشته چون اون زمان کم تجربهتر بودم. اگر با تجربیات الانم مینوشتم پختهتر میشد.
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
. در نهایت عزیز دلم مطمئنم خودت هم یه دختر پاک و مهربون و خوش قلب مثل بهاری. دلم می خواد بازم در بین خوانندگان علاقه مندم ببینمت و از نظراتت استفاده کنم💖💋
۲ هفته پیشبهاره
00خواهش میکنم عزیزم نظر لطف شماست امیدوارم واقعاً شبیه بهار باشم آخه بهار و تو رمان انقد قشنگ توصیفش کردی که خیلی دوست دارم شبیهش باشم 😅 اینو بدون حتما رمان های دیگت رو هم میخونم آرزوی بهترینا❤️
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
عزیز دلمی بهاره جان. حتما شبیهش هستی🥰 سپاس از مهربونیت💖🌹
۲ هفته پیشنهال
00عالی بود.خسته نباشی عزیزم .لذت بردم .منتظر اثار بعدیتون هستم🤩
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم. سپاس از لطفت❤
۲ هفته پیشنسترن
00خوب بود 💜خسته نباشی نویسنده جان.
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم❤
۲ هفته پیشالوین
۱۷ ساله 00ایکاش فصل دوم داشت خیلی خوبهههههه
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
تشکر عزیزم❤
۲ هفته پیشر
00خسته نباشی مرضیه جون عزیزم قلمت پایدار مث همیشه گل کاشتی عزیزم رمانت عالی بود
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
زنده باشید عزیزم. سپاس از لطفتون💞🌹
۲ هفته پیشستاره
00ممنون ازنویسنده عزیزبه خاطررمان روان وزیباشون👌👌👌
۲ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
سپاسگذارم عزیزم💖🙏
۲ هفته پیشبهاره
00نمی دونستم که قراره انقد زود تموم بشه و فارغ از اینکه عمر ماهم داره همینطوری تمام میشه🥺فارغ از اینها رمانت خیلی قشنگ بود مرضیه جون💙 ولی ای کاش یه جور دیگه تموم میشد ( ادامه در نظر بعدی)
۲ هفته پیشبهاره
00چقدر حیف شدددددد که تموم شد...تموم روز های زوج منتظر ارسال پارت جدید رمان بودم🥺روز های اول که خواندن این پارت و شروع کردم با خودم میگفتم این 71 پارتع و خوندنش خیلی طول می کشه اما نمی دونستم
۲ هفته پیشFatemeh
10اخییییی چقدر قشنننگ،ادامه بدید توروخدا 🥺😅❤️
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنون عزیزم💖 داستان برای چند سال پیشه. دیگه ارتباطم باهاش قطع شده و سوژههای دیگهای برای نوشتن اومده به ذهنم. خوشحالم دوسش داشتید. انشاالله همیشه در بین خوانندگان علاقهمندم ببینمتون🙂🌹🌱
۳ ماه پیشFatemeh
10بی صبرانه منتظر قلم بعدیتون هستم ،موفق ترین باشید❤️
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم ازت عزیزم❤ از من سه رمان دیگه هم در برنامه منتشر شده. آقای سر دبیر، حسرت با هم بودن و بازگشت عاشقانه. خوشحال میشم مطالعه کنید و نظرتون رو ارسال کنید🙂
۳ ماه پیش
بهاره
00مثلاً چند سال بعدش یعنی بچه دار شدن عباس و بهار و مینوشتی...ولی در هر حال خواستم بدونی من این مدت با رمانت زندگی کردم شاید باورت نشه ولی خودمو جای بهار گذاشتم 😅 ببخشید طولانی شد نظرم 🙏