پارت صد و هفتاد و سوم :

صدرا دیشب عکس فیش واریزی‌ حق‌الزحمه‌ام را برایم فرستاده بود. نگذاشته بود عرقم خشک شود. می‌توانست دوست بسیار خوبی باشد؛ حتی بهتر از امیرحسین. به وقتش کم حرف بود، به وقتش بلد بود جملات کارآمدی بگوید. حامی بود و حد و مرز می‌شناخت. برای دوستی‌اش انرژی می‌گذاشت اما منتی در کار نبود. فکرش همزمان به همه چیز بود؛ به این که آقا شهریار و همسرش چه دوست دارند، سپیده چطور خوشحال می‌شود. چطور می

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یانا

    00

    راستی ودرستی از همه چیزی بهتره که آوا داره

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ❤️❤️❤️❤️

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.