ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و سوم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
فصل 19
ساعت ده صبح بود که بهار از خانه خارج شد. شال آبی و مانتوی سفید به تن داشت و به سمت انتهای کوچه میرفت. عباس که از پشت پنجره در حال نظاره او بود، عصا به دست از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد. بهار دو خیابان را رد کرد و اول به بوتیک رفت. عباس کناری ایستاد و در فکر حرفهایی که باید به بهار میزد، فرو رفت. نیمرخ بهار را دید که در حال گفت و گو با فروشنده زن بود و میخندید.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
بهاره
00عشق می تونه تو یه نگاه هم اتفاق بیفته پس دلیل نمی خواد که چطوری عاشقش شده