پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه


فصل 19
ساعت ده صبح بود که بهار از خانه خارج شد. شال آبی و مانتوی سفید به تن داشت و به سمت انتهای کوچه می‌‌رفت. عباس که از پشت پنجره در حال نظاره او بود، عصا به دست از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد. بهار دو خیابان را رد کرد و اول به بوتیک رفت. عباس کناری ایستاد و در فکر حرف‌‌هایی که باید به بهار می‌‌زد، فرو رفت. نیمرخ بهار را ‌‌دید که در حال گفت و گو با فروشنده زن بود و می‌‌خندید.

378
93,997 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    00

    عشق می تونه تو یه نگاه هم اتفاق بیفته پس دلیل نمی خواد که چطوری عاشقش شده

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌♥️

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    یعنی مجتبی سوال فلسفه ی بپرسه بهترنیست😁🙏💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😄💖

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید