ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و سوم :
فصل 19
ساعت ده صبح بود که بهار از خانه خارج شد. شال آبی و مانتوی سفید به تن داشت و به سمت انتهای کوچه میرفت. عباس که از پشت پنجره در حال نظاره او بود، عصا به دست از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد. بهار دو خیابان را رد کرد و اول به بوتیک رفت. عباس کناری ایستاد و در فکر حرفهایی که باید به بهار میزد، فرو رفت. نیمرخ بهار را دید که در حال گفت و گو با فروشنده زن بود و میخندید.
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
بهاره
10عشق می تونه تو یه نگاه هم اتفاق بیفته پس دلیل نمی خواد که چطوری عاشقش شده