پارت سوم

زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش

پس از لحظاتی هر دو با هم ناخواسته گفتند: تووو!

گویی قبلاً یکدیگر را دیده بودند. مرد جوان به خود آمد و گفت: تو همون دختری نیستی که توی پارتی سعادت آباد؟..

ارغوان او را شناخت و توی حرفش پرید و گفت: بله من همون دخترم. شما هم همونی هست ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید