پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

فصل7
بهار و کارآموزان هر کدام در حال انجام دادن کاری بودند که دو دختر وارد آرایشگاه شدند و به اشرف خانم سلام کردند. اشرف خانم در حالی‌‌که تلفنی با پسر بزرگش فرامرز حرف می‌‌زد با سر جواب سلام دخترها را داد و لیلا به طرفشان رفت و کارشان را پرسید. دختری که لاغرتر از دوستش بود در حال در آوردن مانتوی کوتاه صورتی‌‌اش گفت:
ـ‌‌ می‌‌خواستیم موهامون شینیون بشه.
لیلا با لبخند گفت:

378
93,577 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستایش

    01

    خیلی عالیه

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم

    ۴ ماه پیش
  • اتو

    00

    احساس میکنم نقش عباس خیلی کمه.یکم باید پررنگ تر و خوش رنگ و لعاب تر باشن.فعلا که اشرف خانوم نقش اصلیه داستانه بعدم مهناز خانوم

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    کلا تو این داستان در مورد شخصیت های مختلف جامعه صحبت شده چون داستانمون اجتماعی هست. داستان که جلو می ره عباس و بهار پر رنگ تر میشن.

    ۵ ماه پیش
  • اسرا

    10

    خوب اصولابه کارآموزپول نمیدن تاچندماه بعدهم درصدی میدن الان این خرابکاری گردن بهارنیفته🙏😘

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    گردن بهار نمی‌افته ماجراش جالبه🙂

    ۵ ماه پیش
  • Fawtemeh

    20

    یا خدا اشرف چه کرده؟؟🥴😂

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😅😅

    ۵ ماه پیش
  • آرام

    10

    عالی

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌹

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید