ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و دوم :
هنوز دستمو روی دستگیره در نذاشته بودم که یهو فرهود گفت :
- منکه میدونم دلیل محکمتون برای اینکه فرشته رو گناهکار بدونید شهادت اون چهار نفریه که باهاش رستوران بودن.
دستم به در نرسیده سرجام ایستادم و ماتم برد
سروان احمدی گفت :
- دوستاش.
نفسم به شمارش افتاد و خشمگین دستمو پایین اوردم و مشت کردم... دوستام؟ نازنین، زیبا، مرضیه و شکیبا اونا برای من شهادت دادن؟ مخ
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم گلی
10واقعا آدم چند تا دوست مثل دوستای فرشته داشته باشه دیگه نیازی به دشمن نداره قربون معرفتت فرهود جان ،برادر به تو میگن ،مرده شور ریخت بابای فرشته رو ببرن که انگار فرشته اصلا بچش نیست ،ممنون حانیا جون