شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۲۲۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
چیزی به شب نمونده بود و من از لباس پاره ای که توی تنم بود بی زارم. نگاهم رو روی لباس چرخوندم و باز به لباس تنم نگاه کردم.
متنفر بودم از این که مجبورم به حرفش گوش کنم اما چاره ای هم نداشتم دیگه نمی تونستم با این لباس بیش تر از این ظاهر بشم.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه ❤️
00حدیث جان ممنون بابت رمان خیلی عالیه غیر قابل پیش بینی من همه پارت ها رو با هم خوندم خیلی جالب بود سپاس گلم🌹🌹 واقعاً گوشت آدم بود🤢🤢