پارت شصت و چهارم :

صدا به حدی بلند بود که شک نداشتم الان همه ی همسایه ها میریزن بیرون، درحالی که همشون شوکه و رنگ پریده ان، ولی این اتفاق نیوفتاد! از قرار معلوم صدایی که شنیده میشد فقط یه هدف داشت و اونم انداختن ترس و وحشت تو دل ما بود!
_چیکار کنیم؟
صدا و لحن پدر پیام نشون میداد که این بار اونم ترسیده، شایدم فقط نگران پسرش بود که باید تا چند دقیقه ی دیگه پاشو توی اون خونه میذاشت...
_باید بریم داخل، ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نیلوفر ابی

    10

    وای خیلی عالی انگار منم کنار اونا هستم خسته نباشید

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.