شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
صداش آهش بلند شد. دستاش رو روی صورتش کشید و من این حرکاتش رو از سایه اش که روی دیوار رو به روی تخت بود می دیدم.
داشت عذاب می کشید و نمی دونم چرا داره درد می کشه اما خوب می دونم اون هیولایی که پایین تخت من خوابیده، هیچ وقت این قدر بد نبوده!
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اهم?
00گرمش باشه دمت👏👍😎