شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت بیست و هشتم
زمان ارسال : ۲۰۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
چشمام هر لحظه بیش تر گرد می شدن گوشی از دست سوگل افتاد و بی حال نزدیک بود غش کنه که یکی از پسرا گرفتش و مانع افتادنش شد. قلبم با سرعت می زد و عمیقا نگران هر دو نفرشون بودم.
شخصی که پشت تلفن داد و بیداد می کرد به احتمال خیلی زیاد داداش سوگل بو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم
۲۴ ساله 01نمیخام بی احترامی به نویسنده عزیز بشه چون واقعا زحمت میکشن برای هر خطش ولی به نظر من رمانش یکم خسته کننده است چون پارت هاش خیلی کمه و اصلا موضوع اصلی داستان رو یکم فقط یکم واضح نمیسازه خواننده زده میش