پارت صد و شصت و پنجم :

نهایت تلاشم را کرده بودم که کار به اینجا نکشد تا همان خاطرات خوبی که میان دو خانواده بود باقی بماند و ته‌مانده‌ی احترام‌ها هم از بین نرود. ولی سمیر مثل همیشه با طلبکاری احمقانه‌اش نیت کرده بود همه چیز را از اینی که هست خراب‌تر کند.
آقا یحیی و سعیده خانم که از راه می‌رسند پریشانی‌شان دست کمی از احوال بابا ندارد. آن‌ها هم از خواب بیدار شده و با عجله و نگرانی به کلانتری آمده‌اند تا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سمانه

    00

    عالی

    ۶ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    عالی نگاه قشنگ شماست.❤️🥰❤️

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.