پارت پنجاه و یکم :

_بخشیدیش به اون؟
هر سه نفر دیگر، به لیایی که عملا صدایش می‌لرزید، خیره شدند. اشاره‌اش به گردنبند تانیا بود؛ ولی نگاهش به آرسینی دوخته شد که او نیز لبخند از لبانش رخت بسته بود. تانیا شنید که آرسین زمزمه کرد:
_من نمی‌دونم اینجا چه خبره؟
اما لیا بغض کرده و مصرانه گفت:
_اون برای تو بود لعنتی! برای تو!
این را گفت و دوان دوان از جمع جدا شد. مسیر خروج از سالن را در پیش گرفت و تان

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایسان

    00

    عالی و البته بسیار جالب

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.