ایشتار به قلم سیده نرجس کشاورزی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۱۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه
با تکانهای دستی روی شانهاش از خواب بیدار شد. چشمانش را که باز کرد، روشنایی خانه باعث شد دوباره پلکهایش را روی هم بگذارد و چهرهاش مچاله شود.
پورچیستا نگران بالای سرش ایستاده و دستش را روی شانهاش گذاشته بود.
- چرا اینجا خوابیدی؟ حالت خوبه؟
ایشتار در جایش نیمخیر شد و چشمانش را ماساژ داد:
- آره، خوبم. خستهم بود همینجا خوابم برد.
پورچیستا از جایش بلند شد و گفت: