توأمان به قلم حنانه بامیری
پارت بیست و پنجم :
***
«بجز حسرت سراغت را کسی از من نمیگیرد.»
پاییز با شلّاق باران و غرّش صاعقههایش به رخمان کشیده میشد. آفتاب آبان پشت کوه بود و مهتاب پِنهان در پسِ ابرهای سیاه.
اضطراب بدخیمتر از یک بیماری مُسری در قلبم لانه کرده بود. با پاها ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما