پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۱۴۱ روز پیش


گیج و مبهوت بودم و قلبم داشت پاره‌پاره می‌شد. مغزم توان این همه وقایع عجیب، تلخ و پشت سر هم را نداشت.


سه روز از ناپدید شدن شمس گذشته بود.


فردای آن روز آقا جمال خبر آورده بود که شمس را به مأموریت مهمی فرستاده‌ان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید