پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۶ روز پیش

چشمام هر لحظه بیش تر گرد می شدن گوشی از دست سوگل افتاد و بی حال نزدیک بود غش کنه که یکی از پسرا گرفتش و مانع افتادنش شد. قلبم با سرعت می زد و عمیقا نگران هر دو نفرشون بودم.

شخصی که پشت تلفن داد و بیداد می کرد به احتمال خیلی زیاد داداش سوگل بو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید